آیةاللهالعظمی حاج سیداحمد خوانساری (قدس سره) به دلیل بیماری زخم معده، به دستور پز شک معالج، در بیمارستان بستری شدند. چون سالخورده
و ضعیفالبنیه بودند و در وقت بستریشدن 98 سال از عمر شریفشان میگذشت، تحمل جراحی بدون بیهوشی ممکن نبود، از طرفی معظمله نیز اجازه بیهوش کردن را نمیدادند، زیرا معتقد بودند که در ه
نگام بیهوشی، تقلید مقلّدین اشکال پیدا میکند. دکتر معالج به ایشان گفت: طبق آزمایشها و عکسبرداریها، باید حتماً عمل جراحی صورت گیرد.
آیةاللهالعظمی خوانساری(قدس سره) فرمودند: مانعی ندارد؛ عمل جراحی را هر وقت خواستید، شروع کنید، ولی قبل از آن به من خبر دهید که با تلاوت قرآن و توجه به آن، مشکل بیهوش کردن حل شود. دکتر جراح پذیرفت و لحظاتی بعد گفت: ما آماده هستیم که دست به کار شویم. آیةاللهالعظمی خوانساری فرمودند: هر وقت من شروع به خواندن کردم، شما هم شروع کنید.دکتر تعریف میکرد تا ایشان شروع به خواندن سوره انعام کردند، چاقوی جراحی را روی بدنشان گذاشته و دست به کار شدیم. چنان بیحرکت بودند که گویا در حال بیهوشی کامل هستند. بعد از پاره کردن و دوختن و اتمام کار، گفتم: حضرت آقا! کار ما تمام شد. ایشان قرآن را بستند و فرمودند: صدقاللهالعلیالعظیم. گفتم: آقا دردتان نیامد؟ فرمودند: مشغول قرآن بودم، نفهمیدم.
رمز بزرگی امام موسی صدر
به مرحوم آیةالله سیدرضا صدر (رحمة الله) (برادر بزرگ امام موسی صدر) گفته شد: آقا موسی از چه خصوصیاتی برخوردار بود و چه عواملی سبب اوج و عظمت ایشان گردید که اینگونه در قلوب مردم دنیا بهخصوص در میان مسلمانان جای گرفت؟
در جواب فرمود: آقا موسی همیشه در خدمت مرحوم پدر (آیةاللهالعظمی سیدصدرالدین صدر (قدس سره)) بود و نهایت احترام و ادب را در این جهت، به کار میگرفت. وقتی که پدر میخواستند از منزل خارج بشوند، فوراً میدوید نعلینهایشان را جفت میکرد و دست به سینه چند قدمی ایشان را بدرقه مینمود.
هنگامی که پدر بر میگشتند و از در حیاط وارد میشدند، آقا موسی بیدرنگ و شتابان هر کاری داشت کنار میگذاشت و به استقبال پدر میشتافت.
آقا موسی در همهحال و در همه مراحل، تا مرحوم والد معظم در قید حیات بودند، بیش از ماها به فکر پدر بود و به ایشان عنایت و ارادت خاصی داشت و لحظهای در این مورد سستی نمیکرد. این بود که دعای خیر والد بزرگوار نیز همواره پشت سر آقا موسی قرار داشت که:
«آقا موسی بزرگ بشی...
آقا موسی بزرگ بشی»
برگرفته از ویژه نامه افق پارسایی هفته نامه افق حوزه
دوباره پلک دلم می پرد
یکی از فرزندان آیت الله سید محمد هادی میلانی از مرحوم آیت الله محمد علی اراکی نقل می کند: «جمعه شبی در حرم مطهر امام رضا(ع) به حضرت التماس کردم که یکی از اولیای خودت را به من معرفی کن! آمدم منزل و خوابیدم. در خواب به من گفتند:«بلند شو که یکی از اولیای الهی می آید» برخاستم، دیدم خانم سماور را روشن کرده و می گوید «در خواب به من گفتند پاشو سماور را روشن کن که یکی از اولیای الهی می آید!» در همین حال در زدند . وقتی در را گشودم، دیدم آیت الله میلانی است.
منبع: ماهنامه خیمه- ویژه نامه اخلاق
منبع مطالب:سایت دارالارشاد